فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

درباره بلاگ

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

آخرین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزلیات زیبا» ثبت شده است

۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۲

مادرم می آید...

کوزه اى آوردم، ریختم آب در این گلدانها
و به گلها گفتم با طراوت باشید..
صورت طاقچه ها را شستم
روى لک هاى سیاه دیوار، رنگ را پاشیدم
و به آن پنجره ها هم گفتم
هرچه نور است، بپاشند به چشمانِ اتاق
و از آن گوشه ى باغ، گل سرخى چیدم
کاشتم در اِیوان
..
مـادرم مى آیـد؛
با دو زنبیلِ پُـر از خاطره در چشمانش
سبدى از پاکى در دستش
مُشتى از عاطفه در دامانش
همه جا بوىِ تنِ کـودکیـم را دارد

مـادرم خسته شدى
چمدان پُر نکنى
برگى از غنچه ى عشقت کافیست
گلى از رازقى باغچه ات
عکسى از گوشه ى پشتِ خانه
جاىِ دنجى که در آنجا هر دم
دستهایم هوسِ شعر و سرودى میکرد
عطرى از جانِ گل سرخ که همرازت بود

..مـادرم تـنــهایى
میدانم
جُـز همان پادردَت
تکه هاى ورقِ نامه ى من
قاصدى نیست که گاهى به سراغت آید
من همیشه نگرانت هستم!
لحظه اى که تـنها
در شبانِ سردت
دردها را با دست، روىِ آن دامنِ بیدارىِ خود مى سایى،
کاش پیشـت بودم..
تا تو در سینه ى باد،
تکیه میدادى بر شانه ى من
تا نَـلغـزى دیگر
..
مادرم میـدانـى؟
در شبِ ساکتِ این خانه ى سرد
مـن به اندازه ى اینجا تا تــو تـــنــــهایـم ..
مــادرم مى دانـــى ؟ ...

                             شاعر

owais Azami
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۳

تک بیت ۲

هرکه آمد اندکی مارا پریشان کرد و رفت ...

---------------------------------


owais Azami
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۸

تک بیت


حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

-------------------



owais Azami
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۹

مجادله

بیا و بس کن و کمتر کن این مجادله را
که پیش چشم تو می بازم این مبادله را

که داوران میان من و تو می دانند
نه مایلم و نه دارم ، سر مقابله را

سران منطقه باید تو را مهار کنند
نه جنگ و موشک و طوفان و سیل و زلزله را

معادلات جهان حول عشق می گردند
مرا صدا بزن و ساده کن معادله را

اگر که حل بکنند عارفان ، هنر کردند
"طریق عشق" و "صبوری" ... همین دو مسئله را

نه شاعرم ، نه ادیبم ، نه اهل عرفانم
به شوق روی تو می سازم این مغازله را

چه می شود اگر از راه مهر ، بازآیی
به دست من برسانی ، جواب حاصله را

 

            محسن نظری

owais Azami
۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۳

می ترسم

ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم

همه از مار و من از مهرهٔ این مار میترسم

ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان

شکار لاغرم از تیغ لنگردار میترسم

خطر در آب زیر کاه بیش از بحر میباشد

من از همواری این خلق ناهموار میترسم

ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم

اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار میترسم

ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمیترسم

که من از گردش گردون کج رفتار میترسم

بلای مرغ زیرک دام زیر خاک میباشد

ز تار سبحه بیش از رشتهٔ زنّار میترسم

بد از نیکان و نیکی از بدان بس دیده‌ام صائب

ز خار بی‌گل افزون از گل بی‌خار میترسم




owais Azami