فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

درباره بلاگ

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

آخرین مطالب

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزلیات ناب» ثبت شده است

۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۲

مادرم می آید...

کوزه اى آوردم، ریختم آب در این گلدانها
و به گلها گفتم با طراوت باشید..
صورت طاقچه ها را شستم
روى لک هاى سیاه دیوار، رنگ را پاشیدم
و به آن پنجره ها هم گفتم
هرچه نور است، بپاشند به چشمانِ اتاق
و از آن گوشه ى باغ، گل سرخى چیدم
کاشتم در اِیوان
..
مـادرم مى آیـد؛
با دو زنبیلِ پُـر از خاطره در چشمانش
سبدى از پاکى در دستش
مُشتى از عاطفه در دامانش
همه جا بوىِ تنِ کـودکیـم را دارد

مـادرم خسته شدى
چمدان پُر نکنى
برگى از غنچه ى عشقت کافیست
گلى از رازقى باغچه ات
عکسى از گوشه ى پشتِ خانه
جاىِ دنجى که در آنجا هر دم
دستهایم هوسِ شعر و سرودى میکرد
عطرى از جانِ گل سرخ که همرازت بود

..مـادرم تـنــهایى
میدانم
جُـز همان پادردَت
تکه هاى ورقِ نامه ى من
قاصدى نیست که گاهى به سراغت آید
من همیشه نگرانت هستم!
لحظه اى که تـنها
در شبانِ سردت
دردها را با دست، روىِ آن دامنِ بیدارىِ خود مى سایى،
کاش پیشـت بودم..
تا تو در سینه ى باد،
تکیه میدادى بر شانه ى من
تا نَـلغـزى دیگر
..
مادرم میـدانـى؟
در شبِ ساکتِ این خانه ى سرد
مـن به اندازه ى اینجا تا تــو تـــنــــهایـم ..
مــادرم مى دانـــى ؟ ...

                             شاعر

owais Azami
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۴۳

تک بیت ۲

هرکه آمد اندکی مارا پریشان کرد و رفت ...

---------------------------------


owais Azami
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۸

تک بیت


حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

-------------------



owais Azami
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۹

مجادله

بیا و بس کن و کمتر کن این مجادله را
که پیش چشم تو می بازم این مبادله را

که داوران میان من و تو می دانند
نه مایلم و نه دارم ، سر مقابله را

سران منطقه باید تو را مهار کنند
نه جنگ و موشک و طوفان و سیل و زلزله را

معادلات جهان حول عشق می گردند
مرا صدا بزن و ساده کن معادله را

اگر که حل بکنند عارفان ، هنر کردند
"طریق عشق" و "صبوری" ... همین دو مسئله را

نه شاعرم ، نه ادیبم ، نه اهل عرفانم
به شوق روی تو می سازم این مغازله را

چه می شود اگر از راه مهر ، بازآیی
به دست من برسانی ، جواب حاصله را

 

            محسن نظری

owais Azami

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
 صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ماهم نشنیدیم، شنیدیم
                                 
       وحشی بافقی

owais Azami
۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۴۴

گل من سرکش و زیباست

تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است
نزن آتش به درختی که خودش سوخته است

به خدا رسم وفا نیست ، دلی را ببری
که وفا را ، خودش از محضرت آموخته است

چه بگویم به خدایت ، که جهان باخبر است
که در این دل چه حریقی که برافروخته است

گل من سرکش و زیباست ، دل آراست ، ولی
حیف ! در سینه جفا و ستم اندوخته است

قصد او چیست؟ ، که عمری به اسارت ببرد؟
یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟

محسن نظری

owais Azami
۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۸

تنها نشسته ایم

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته‌ایم
اهل زمانه را به تماشا نشسته‌ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج
بی‌خود امید بسته و بی‌جا نشسته‌ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته‌ایم

گر دست ما ز دامن مقصود کوته است
از پا فتاده‌ایم نه از پا نشسته‌ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را
ما رخت خویش بسته مهیا نشسته‌ایم

یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده‌ایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته‌ایم

از عمر جز ملال ندیدم و همچنان
چشم امید بسته به فردا نشسته‌ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته‌ایم

ای گل بر این نوای غم‌انگیز ما ببخش
کز عالمی بریده و تنها نشسته‌ایم

تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر
مانند سایه در دل شب‌ها نشسته‌ایم

تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما
ما یک‌دل و هزار تمنا نشسته‌ایم

چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم
سر زیر پر کشیده شکیبا نشسته‌ایم


                فریدون مشیری

owais Azami