فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

درباره بلاگ

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزلیات عالی» ثبت شده است

۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۷:۲۲

دلی یا دلبری

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی‌دانم
همه هستی تویی فی‌الجمله این و آن نمی‌دانم
به جز تو در همه عالم دگر عالم نمی‌بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم
به جز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم
به جز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم
چه آرم بر در وصلت که دل لایق نمی‌افتد
چه بازم در ره عشقت که جان شایان نمی‌دانم
یکی دل داشتم پرخون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون در این دوران نمی‌دانم
دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت
چه می‌خواهد از این مسکین سرگردان نمی‌دانم
اگر مقصود تو جان است رخ بنما و جان بستان
اگر قصد دگر داری من این و آن نمی‌دانم
مرا با توست پیمانی تو با من کرده‌ای عهدی
شکستی عهد یا هستی بر آن پیمان نمی‌دانم
تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمی‌بینم
مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمی‌دانم
چه بی روزی کسم یارب که از وصل تو محرومم
چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان نمی‌دانم
چو اندر چشم هر ذره چو خورشید آشکارایی
چرایی از من حیران چنین پنهان نمی‌دانم
به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم
نمی‌یابم تو را در دل نه در عالم نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران نمی‌دانم
عجب تر آن که می‌بینم جمال تو عیان لیکن
نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان نمی‌دانم
همی دانم که روز و شب جهان روشن به روی توست
ولیکن آفتابی یا مه تابان نمی‌دانم
به زندان فراقت در عراقی پایبندم شد
رها خواهم شدن یا نه از این زندان نمی‌دانم

owais Azami
۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۳

سپاه من

منم که شعر و تغزل پناهگاه من است

چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است

صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست

که این وظیفه محول به اشک و آه من است


صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر

چه روزها که سپید از شب سیاه من است

به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند

عجب مدار اگر عاشقی گناه من است


اگر نمانده کس از دوستان من بر جا

وفای عهد مرا دشمنان گواه من است

هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی

اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است

                                  شعر کامل در ادامه مطلب

owais Azami
۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۲:۳۸

تک بیت


حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

-------------------



owais Azami
۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۹

مجادله

بیا و بس کن و کمتر کن این مجادله را
که پیش چشم تو می بازم این مبادله را

که داوران میان من و تو می دانند
نه مایلم و نه دارم ، سر مقابله را

سران منطقه باید تو را مهار کنند
نه جنگ و موشک و طوفان و سیل و زلزله را

معادلات جهان حول عشق می گردند
مرا صدا بزن و ساده کن معادله را

اگر که حل بکنند عارفان ، هنر کردند
"طریق عشق" و "صبوری" ... همین دو مسئله را

نه شاعرم ، نه ادیبم ، نه اهل عرفانم
به شوق روی تو می سازم این مغازله را

چه می شود اگر از راه مهر ، بازآیی
به دست من برسانی ، جواب حاصله را

 

            محسن نظری

owais Azami

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هرکس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
 صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ماهم نشنیدیم، شنیدیم
                                 
       وحشی بافقی

owais Azami
۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۶

مهر تو برگزیده ام

خانه بـه خانه، دَر بـه دَر، دَر پـی تـو دویده ام
شانه به شانه، سَر به سَر، بارِ تو را کشیده ام

حیـله به حیـله، فَن به فَن، داغ نهاده ای به دل
سـینه به سـینه، دل به دل، مهر تو بَر گُزیده ام

نقـطه بـه نقـطه، جا بـه جا، دام نهـاده، دانه ای
لحظه به لحظه، بیش و کم، از بَرِ شان پَریده ام

چهـره به چهـره، رو به رو، حرفِ دلم شـنیده ای
پَرده به پَرده، دَم به دَم، از تـو چه ها شنیده ام!

کاســه به کاســه، لب به لب، آبِ حیات دادمت
جرعه به جرعه، خط به خط، زَهرِ بلا چشیده ام

ســایه به ســـایه، بَـر به بَـر، با تو و رفته ای زِ بَر
هفته به هفتـه، مَـه به مَـه، روی مَهَت ندیده ام

owais Azami