فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

درباره بلاگ

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

آخرین مطالب

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل های تنهایی» ثبت شده است

۰۷ مهر ۰۰ ، ۱۹:۱۲

روزگار

من چو برگی از درخت روزگار افتاده ام

همچو اشکی از دو چشم انتظار افتاده ام

می برد هر سو مرا امواج تلخ زندگی

جان به لب آمد ولی، بی اختیار افتاده ام

broken heart

هرچه کردم چرخ گردون بر مُراد من نگشت

همچو طفلی در فسون بد قمار افتاده ام

باغ امیدم نهاده سر در آغوش خزان

ناله ها دارد خدایا، بی بهار افتاده ام

broken heart

گوشه ی چشمی نگاهی ای دریغا از حبیب

خانه ی ویرانه ام، از اعتبار افتاده ام

(اویس شجاع)

روزگار

owais Azami
۱۰ آذر ۹۹ ، ۰۳:۳۶

دلتنگی ها

من پر از دلتنگی ام از زندگی بد دیده ام

شعله ی تنهایی ام را بر تنم پیچیده ام

بار هاشد در نبودت این چنین شب تا سحر 

باخودم بااین جهان باصد خزان جنگیده ام

(اویس شجاع)

 

owais Azami
۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۵۲

یادگاری

 

بیا ببین که چه کردی تو حالِ زار مرا

کشیده ای به جنون برده ای قرار مرا

نشد فغان نکنم قاصدان گواه من اند

شکسته ای به جفا بغض انتظار مرا

 

هزار غنچه نشگفته بر زمین افتاد

ندیده هیچکسی در جهان بهار مرا

نشد سفر نکنم از کنار تو ای سرو

گرفت باد خزان از کف اختیار مرا

 

نفس که میکشم از سینه بیم آن دارم

خدا نکرده رسد آه من نِگار مرا

شرار آتش من دامن کَسی نگرفت

مگر ز لاله ی صحرا کَمی شرار مرا

 

بیا ببین که رها گشته بیستون در باد

چنان که هیچ نیابی دگر غبار مرا

ز خاک کوی تو مُشتی نهاده بود بدل

خُدای من که چنین داده یادگارِ مرا

(اویس شجاع)

owais Azami
۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۳

دلتنگی

قبلا از دور برای دل من

 دست تکان می دادند!

تو نبودی همه شان , دیدنم آمده بودند... نگو !

چه صمیمانه سخن می گفتند ..

  عاشقانه به من میدیدند ..

   با کنایه ازمن پرسیدند

که چرا تنهایم ?!

...

گویی از دیر زمانیست که بامن بودند.. 

دوستانم گفتند:

آنها را زخودم دور کنم ..

من به آنها فهماندم

که آشنایان من اند  

اسم شان دلتنگیست 

        شعر نو آوردند ...

 

#اویس_شجاع

 

owais Azami
۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۵

گُل و خار

 

 
تو ندانی بخدا رسم وفاداری را 
ز که آموخته ای، جور وستمکاری را
نتوانم که دمی از تو جدا باشم من
به سرم نیست دگر الفت رُخساری را
سود و سودای وفا غیر جفا هیچ نبود
که ندیدم بجزاین رونق بازاری را
به سر زلف تو بستم همه دنیای خودم
تو ببخشیدی به من دیده خون باری را
من که بشکستم ودنیا به سرم گشت خراب
بسکه نالیدم و دیدم غم بسیاری را
🌺
گرنخواهی تو مرا هیچ نپرسم که چرا !؟
گل خوش روی نخواهد به برش خاری را

 

 

 

.
#اویس_شجاع

 

 

 

owais Azami
۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۰۴

آتش محبت

بـه جـان پـیـر خـرابـات و حـقّ صـحـبـت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او

بهـشت اگـر چـه نـه جـای گـنـاهـکـاران است
بــــیـار بـــــاده کـه مُـسْـتَـظهَـرم بـه هـمّـت او

چـراغ صـاعـقـهٔ آن سحـاب روشـن بـاد
کـه زد بـه خـــرمـن مـا آتش محـبّـت او

بـر آســـتـانـهٔ مـیـخــانـه گـر سـری بـیـنـی
مـزن بـه پـای کـه معـلـوم نیـسـت نـیّـت او

بـیا کـه دوش به مستی سُـروش عـالـم غـیـب
نــویـد داد کـه عــام اسـت فـیض رحـمـت او

مکـن بـه چـشـم حـقـارت نگـاه در مـن مَـسـت
کـه نـیـست مـعـصـیـت و زُهـد بـی مشـیّـت او

نمیکـنـد دل مـن مـیـل زهـد و تـوبـه ولـی
بـه نـام خـواجـه بکـوشـیـم و فَـرّ دولـت او

مُـدام خِـرقـهٔ حـافظ بـه بـاده در گـرو اسـت
مگـر زِ خــاک خــــرابـات بـود فطـرت او

owais Azami
۱۴ آذر ۹۶ ، ۱۷:۴۴

ای دوست

مریض وخسته و ویرانم ای دوست
علیل و پیر و بی درمانم ای دوست

پناه و سرپناهی جز غمم نیست
غریب و بی سر و سامانم ای دوست

نه مهرو الفتی نه دست گرمی
فتاده گوشه ای گریانم ای دوست

پرستاری بجز تنهاییم نیست
به بالینی که من نالانم ای دوست

ز غم ها دیده ام بی نور گشته
که من آواره ى کنعانم ای دوست

شدم بازیچه ى این زندگانی
به بخت و طالعم حیرانم، ای دوست

ندیدم لحظه اى شادی به عمرم
به شهر رنج وغم سلطانم، ای دوست

  
                              ( اویس شجاع )

owais Azami
۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۲

خزان تکراری

شرح حالم حدیث بیماریست
روز در فکر وشب به بیداریست

نیست در شهر شور و شوق بهار
چار فصلم خزان تکراریست

هر دری میزنم که بگشایند
حاصلم پوچ و خویش آزاریست

این چه رسمیست او که میخواهی
کار او یک نفس ستمکاریست

عشق و مهر و وفا شعار شده
در عمل خشم شاه تاتاریست

ناز کم کن بیا کنارم باش
زندگی لحظه یی ، وفاداریست


                                    (اویس شجاع)

owais Azami
۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۰

یادم میرود


می رسم اما سلام انگار یادم میرود
شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندیست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم ولی هر بار یادم می رود

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب میبینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های تو ام اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود ؟!

( نجمه زارع )

owais Azami
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۹

مادر

مــادر دل مـن به دیدنت تنگ شده
روزم ز سیاهی همچو شبـرنگ شده
رفتی و جهان بر سر من ویـران شد
مادر دل این زمانه از سنـگ شده
زیبایی زندگـانی از نــور تــو بود
بعد تو جهان به من چه بی رنگ شده
آواره ام و دربـه در انـــدر دنیــــا
گویی که به شهر قلب من جنگ شده
این خانــه بدون تو غم آباد جهان
بی خنده تو دلــم پر از زنگ شده

   
                                           
( اویس شجاع )

owais Azami