فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

فرسنگ ها دوری

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

درباره بلاگ

اشعار، دوبیتی وغزلیات ناب

آخرین مطالب

۱۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۳

می ترسم

ز خال عنبرین افزون ز زلف یار میترسم

همه از مار و من از مهرهٔ این مار میترسم

ز خواب غفلت صیاد ایمن نیستم از جان

شکار لاغرم از تیغ لنگردار میترسم

خطر در آب زیر کاه بیش از بحر میباشد

من از همواری این خلق ناهموار میترسم

ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم

اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار میترسم

ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمیترسم

که من از گردش گردون کج رفتار میترسم

بلای مرغ زیرک دام زیر خاک میباشد

ز تار سبحه بیش از رشتهٔ زنّار میترسم

بد از نیکان و نیکی از بدان بس دیده‌ام صائب

ز خار بی‌گل افزون از گل بی‌خار میترسم




owais Azami

بی کسم ای کس که چو من بی کسی

بی کس و کاری که زدل واپسی

بس که به دادم نرسیده کسی

آمده ام تا تو به دادم رسی

مردم دیوانه خسم خوانده اند

از در این خانه پسم رانده اند

هرچه به درگاه تو آیم خسی

آمده ام تا تو به دادم رسی

آمده ام تا تو نگاهم کنی

تا تو کم از بار گناهم کنی

گشته ام از کرده پشیمان بسی

آمده ام تا تو به دادم رسی





owais Azami
۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۵:۲۶

جواب مشیری به سپهری

من دلم می خواهد

    خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش


دوستهایم بنشینند آرام


گل بگو گل بشنو


هرکسی می خواهد


وارد خانه پر عشق و صفایم گردد


یک سبد بوی گل سرخ


به من هدیه کند


شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست


شرط آن داشتن


یک دل بی رنگ و ریاست


بر درش برگ گلی می کوبم 
 

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار


خانه ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دیگر


"خانه دوست کجاست؟ "


                                       فریدون مشیری

owais Azami
۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۱

مراسم ترحیم من


آمدم مجلس ترحیم خودم، 
همه را می دیدم
همه آنهایی که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ از من می گفت، 
از نجابت هایم، 
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر،
راستی این همه اقوام و رفیق!!!
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم 
تنهایم
owais Azami
۱۵ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۷

غزل

دوش نیامدی چرا حال بگو برای من
چشم به راه بوده ام ای مه روشنای من

چشم و چراغ من تویی گلشن و باغ من تویی
سبزه و راغ من تویی ای همه ی نوای من

در دل شب فغان کنم دست بر آسمان زنم
گوش نمی دهد کسی جز تو به ناله های من

بی تو چه ها کشیده ام داغ جفا چشیده ام
سخت بلا کشیده ام هست چنین سزای من؟

ر‌أفت بی نوا بیا سجده بکن بپای او
در دو سرا نباشدم غیر تو آشنای من


استاد نصرالله رأفت

owais Azami
۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۳۳

دوستی


این جهان بسته بـه یک مــهر وفـاسـت
دل مان خسته ز هر جـــور وجفاسـت
دوسـت آنکس کــه در این عالم خـاک
صاف چون آیینه با صــدق وصفاسـت

                        اویس شجاع


owais Azami
۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۵

سفر


سفر خوب است شرطش با تو بودن
بــه دورا دور دُنیـــــا پـــر گشـــودن
تـــو انـدر خـــواب نـاز و مــن کنـارت
دو ســــه بوســــه ز لبهــایت ربودن

                            اویس شجاع

owais Azami
۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۹

جوانی و پیری

آدمی چون  برگ  سبزی  در درخت  زندگیست

با  طراوت  سبز  و  زیبا   بی  نهایت  دیدنیست

در  خروش  و  در   نوا   تا  میرسد   باد  خزان

سُست  و  لرزان   زشت  و  زرد   افتادنیست


                                               اویس شجاع


owais Azami